سوز دلم بدید و ز دیده نمی نریخت


این یار خانه سوخته را این قدر نبود

دوش آمدی و معذرتی گر نکرد من


معذور دار زانکه ز خویشم خبر نبود

بیگانه وار از سر ما سایه برگرفت


ما را ز آشنایی او این گمان نبود

گل آمد و به باغ رسیدند بلبلان


وان مرغ رفته را هوس آشیان نبود

یارب که دوش غایب من خانهٔ که بود


تشویش این چراغ ز پروانهٔ که بود؟